این یک داستان در اوایل سال 2010 است. یک شب در طوفان ، پسری هنگام رانندگی ماشین به خانه برمی گشت. ناگهان او صدای گریه بچه گربه ها را شنید. وقتی از ماشین پایین آمد ، دید که دو بچه بچه گربه در یک کیسه پلاستیکی کنار جاده قرار گرفته اند. آنها هنوز چشم خود را باز نکرده اند. چطور ممکن است کسی چنین نوزادان جوانی را از این راه کنار بگذارد! همچنین مادر آنها کجاست؟ پسرک اینگونه آنها را در طوفان ترک می کند؟ بنابراین بسیاری از سؤالات در حال چرخش سر او بودند. او نتوانست چیزی را جستجو کند. نادیده گرفتن همه چیز ، او فقط دو نوزاد را در ماشین خود گرفت و به خانه بازگشت. این پسر و خواهر کوچکترش از ترس والدینشان مراقبت می کردند که بچه گربه ها آنها را در زیر تختخواب پنهان کند. روز بعد آنها را به یک بیمارستان دامپزشکی محلی منتقل کردند. دو بچه گربه به تدریج بهبود می یابند. و این هم برادر و خواهر را بسیار خوشحال کرد! احساس می کردند دنیا را پیروز شده اند.